یادتو
خنکای نسیم صبحگاهی را به درون اعماق خویشتن خویش میکشم
دیدگانم را به سبزی تازه رسته از بطن زمین نوازش میکنم
دستانم را با لطافت قطره های شبنم نشسته بر گل سرخ ملموس میکنم
قدم بر خاک خیس از باران کوره راهی در دل جنگلی بی انتها سبز میگذارم
تللو نور طلایی رنگ خورشید را از لا بلای درختان به نظاره میگیرم
تن عریانم را به امواج نیلگون دریایی ابی ابی میسپارم
بلکه این قلب درمانده ام لحظه ای ارامش را تجربه کند
ولی خداوند قدرت عشق را در بطن تمامی این زیبایی ها نهاده
ودر پس پرده همه این لحظات زیبا چهره و یاد توست که مرا به تلاطم غریبی وامیدارد